باشگاه داستان

پایگاه شعر و داستان های نه چندان معروف برای نوجوانان

باشگاه داستان

پایگاه شعر و داستان های نه چندان معروف برای نوجوانان

شعر پرواز به ورای قرنطینه

پرواز به ورای قرنطینه

در حصارم؛

هر لحظه آشفته تر،

بی امید پروازی دگر،

بال ها بسته ام.

کنج قفس، بی تکان، بی تکاپو

به همجواری غزل ها نشسته ام.

هر لحظه از افسوس

هر لحظه از ماتم و اندوه و گناه

روحم می خشکد.

بغضم می ترکد

.در دنیای زنگ زده ی دلم،

طراوت مقتول است.

و لبخند مفقود؛

بایگانی احساس  دلم ویران است.

جسمم اینجاست و عقلم در جست و جو

در وجود از یاد برده ی من

به دنبال ذره ای احساس

ذره ای عشق، در قلب خاک گرفته ی من

 

بال های روحم اما باز

بی پروا در پرواز

برفراز خاطرات ویرانم

از یاد مهر دیرینه دوستانم

مهشید، ستایش، آیسا

خوره ای افتاده به جانم

در سرم می پیچد.

خنده های آیسا

روحم لمس می کند.

دست های ستایش را

و به دیوار دلم می نویسد

شعر های مهشید را

روانم از سفر باز می گردد

به قلبم دست می کشد

و امید را سوغات می دهد

و لرزه ای سخت می افتد

به اندام غزل های غمناک سیاه

روشنایش به چشمانم نفوذ می کند.

به یاد چشم های بیتا

لبخند می زنم.                            

غزل های سیاه می سوزند

وخاکستر هایشان

روحم را سبک می کنند.

قلمی برمی دارم؛

بر صفحه ی سفید قلبم

با جوهری از امید می نویسم:

به امید پروازی دگر

زنده می مانم.

باز می گردم.



سروده ی :

Z.N

نظرات 1 + ارسال نظر
جواد چهارشنبه 1 مرداد 1399 ساعت 14:40

خوب بود دخترم

ممنون پدر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد